زندگی نامه شهید ابوالفضل رضایی وادقانی

در اولین روز فروردین چهل و چهار همراه با شگفتن گلها و شکوفایی گلی با رنگ و بوی متمایز از آنها قدم به دنیای خاکی می گذارد، با عطری از عشق و صمیمیت پدر پس از چند روز قنداقه اش را در آغوش میگیرد و به حضور فقیه صمدانی حضرت آیت الله تقدیری (ره) می رساند. تا اذان را بگوید. از آن به بعد کودک آرام آرام رشد میکند و در خانواده ی متعهد و علاقه مند به اسلام دوران کودکی را پشت سر می گذراند.

اورا همواره جابر صدا می زنند تا یاد برادر بزرگش که چند ماهی قبل از او از دنیا رفته بود را زنده نگه دارند.

روزگار می گذرد تا عراق به ایران حمله میکند ، و برادرانش یکی یکی به جبهه می روند و او حالا کمک حال پدر و مادرش و نگدار برادر و خواهران کوچکتر است.

روزی همه کناریکدیگر نشسته بودند ، خبری  غیر منتظره به همه میدهند و آن سفر یه مکه مکرمه پدر ومادرش است.همه خوش حال می شوند اما او به فکر گرفتن رضایت نامه است ، چون به او گفته اند برای رفتن به جبهه باید رضایت نامه بگیری.

بالاخره با کمک فامیل و بعد از برگشت پدر و مادر از سفر مکه مکرمه رضایت نامه را می گیرد. و به کاشان رفته تا عازم جبهه شود . 

اما این سفر 30 روز بیشتر طول نمی کشد،زیرا او همسفری را از دست داده باز می گردد تا کبوتر خونین بالی را تشییع کند،آن کبوتر خونین بال شهید محمد رسولی بود.

عازم کردستان می شود ، اما این سفر طولانی می شود،مادر و پدر نگران می شوند و نذر و نیاز می کنند تا دوباره فرزندشان را ببینند ، بالاخره در ساعت یک نیمه شبی همراه یکی از همرزمانش بر میگردد.چشم مادر که به فرزند می افتد او رادر آغوش می گیرد و سخت می گرید.

او در این سفر زخمی شده است ، امام به خاطر مادرش به کسی نمی گوید ولی پدر از روی حرکات جابر(ابوالفضل) مشکوک می شود و بااصرار چدر بالاخره راز زخمی شدنش را به شرط پنهان ماندن از مادر بیان می کند.

در شبی از شبها که آرام با خدایش راز و نیاز می کند ، مادر آرام وارد اتاق میشود، ابوالفضل در سجده گاه خویش نشسته و آرام آرام وصیت نامه اش را می نویسد.

مادر در کنار او نشست و چشمهایشان در هم دوخته می شود.ابوالفضل قسمتی را برای مادر می خواند،و مادرش او را تشویق می کند تا وصیت نامه را تکمیل کند، و گفت و گویی میان مادر و فرزند شکل میگیرد.

صبح ابوالفضل آماده حرکت است و پس از چند روزی مرخصی ، فکه دوباره میزبانش می شود.

شب حمله فرا می رسد ، برادرش را در آغوش می گیرد ، و ساعت یادگاری خانه خدا را به او یادگاری می دهد.

عملیات و الفجر یک - بارمز مفدس یا الله

عملیات لو رفته است.و منطقه از هر طرف مورد هجوم دشمن قرار گرفته،بوی خون تمام فضا را پر می کند،حرامیان ، فرشتگان را پر پر می کنند و ابوالفضل رضایی و دیگر دوستان او در میان ، هلهله ها،گلوله ها ، بادها و غرش مسلسلها ملکوتی می شود.

فکه ، عملیات تفحص سال 1373

در عملیات تفحص سال 73 ، ابوالفضل که سالها در غربت خاک بوده ، با برق زدن پلاکش ، بدن مطهر و پاکش را پیدا می کنند و در آبان ماه 1373 پیکرش را در دارالاسلام کاشان تحویل خانواده اش می دهند.

                                                          یاد و خاطره اش گرامی باد.

                                        خلاصه ای از کتاب غریب فکه نوشته عبد الرضا عسگرِی