زندگی نامه شهید غلامعلی محمد زاده وادقانی
زندگی نامه شهید غلامعلی محمد زاده وادقانی
روزهای سرد پاییزی در حال سپری شدن است و ماه دوم خود را پشت سر می گذارد .چند روزی است که در گوشه ای از روستای وادقان خانواده ای منتظر تولد نوزادی هستند . دهمین روز آبان ماه سال 1337 هجری خورشیدی که از راه می رسد صدای گریه نوزادی به گوش می رسد که حاکی از تولد و آغاز زندگی جدیدی است .نوزاد پسری که پدر به عشق امام اولش او را غلام مولی و مقتدایش علی می نامد.آری غلامعلی دیده به جهان گشود و به جمع خواهران و برادرش که بی صبرانه منتظر تولدش بودند پیوست. شاید آن روزی که پدر قنداقه فرزندش را در آغوش می کشید باورش نمی شد چند سال بعد او قنداق تفنگ به دست برای حفظ همان اذان و اقامه ای که در گوشش طنین انداز می شد خواهد جنگید.غلامعلی مثل سایر بچه های روستا دوران کودکیش را با شیطنت ها و بازی گوشی هایش سپری کرد . شش سال بعد در ماه مهر که هم ماه مهربانی و محبت است و هم ماه علم و دانش او نیز مثل همه هم کلاسی هایش به مدرسه ابومسلم خراسانی رفت و پشت میزهای رنگ و رو رفته به تحصیل علم و دانش پرداخت . اما دست تقدیر روزگار او را به تهران کشاند. تهران شهر بزرگ و پر آب و رنگی است که هر بچه روستایی آرزوی سفر کردن به آن جا را دارد و بی شک زرق و برق آن نیز تاثیر خودش را خواهد گذارد اما غلامعلی نه تنها تحت تاثیر قرار نگرفت بلکه به کوچکترین مسائل شرعی نیز حساس بود چرا که در هنگام رفتن به جنگ درخواست کرده بود پول تلفن هایی که در محل کارش زده حتما پرداخت شود.اما در این شهر بزرگ زیستن سخت است هر چند برادر بزگتر باشد که بتوان به او تکیه کرد اما غلامعلی از همان ابتدا دوست داشت که مستقل باشد لذا در تهران مشغول به کار شد و به شیشه بری رفت. کم کم او برای خودش مردی شد که باید به اجباری می رفت . لذا لباس سربازی بر تن کرد و مدت زمان زیادی نگذشته بود که زمزمه انقلاب اسلامی فراگیر شد.او که درس آموخته مکتب فرزند خمینی کبیر حضرت آیه الله تقدیری بود و بارها در مسیرهای تاریک روستا چراغ زنبوری به دست به همراه پیر و مرادش راه حسینیه تا خانه آیه الله تقدیری را رفته بود نمی توانست مسیر درست را تشخیص ندهد لذا به فرمان امام از سربازی فرار کرد تا انقلاب پیروز شد.بعد از انقلاب در سال 1359 به فکر ازدواج افتاد و در همان تهران با خانواده ای مذهبی و اهل وادقان ازدواج کرد و پس از ازدواج در شرکت دام و طیور تهران مشغول به کار شد.اما هیچ چیز نه چشم های گریان همسر و نه کار و کاسبی نتوانست مانع از رفتن او به جبهه شود. در تاریخ 1/12/1361 به همراه همرزم و یار دیرینش رمضانعلی اسماعیلی عازم جبهه شد.به قول خودش کوله ای بر دوش گرفت که پر بود از گاز استریل شده و پنبه و باند و چسب و ... برای مرهم گذاردن بر زخم های مجروحانی که در حین عملیات زخمی می شدند و غلامعلی ما امدادگر شد.خدا می داند او بر زخم های چند شهید و مجروح رسیدگی کرد اما گویا قسمت این است که سقا تشنه باشد و امداد گر بی امداد.خدا همیشه بهترین ها را گلچین می کند او نیز انتخاب شده خدا بود.سرانجام در تاریخ 23/1/1362 خدا او را به ملاقات با خود دعوت کرد و آیا می شود که عاشق به خواسته معشوق تن در ندهد. امدادگر در خون خود غلطید و هیچ کس به امدادش نیامد. خبر شهادتش به سرعت به سمت وادقان در حال حرکت بود.از کجا حرکت می کرد؟ از فکه. انگار فکه با بچه های وادقان عهد بسته بود که محل پرواز و عروج عاشقانه شان باشد.عملیات والفجر مقدماتی سه گل زیبا از وادقان پرپر کرد. حالادیگر باید نوشت: شهید غلامعلی محمدزاده ، شهید رمضانعلی اسماعیلی و شهید ابوالفضل رضایی. خوشا به سعادتشان و بدا به حال ما که ما ماندیم و انها پر کشیدند. زادگاهش ملتهب شد.مردم به تکاپو افتاده اند.زمزمه به گوش می رسد، روستایی کوچک در دل کویر مرکزی ایران پذیرای دو شهید است وادقان شهید زیاد داده اما نه دو شهید باهم. بدن غلامعلی خیلی ترکش خورده و جای سالمی ندارد و هنوز خون از بدنش جاری است . پیر و مرادش او را چند بار کفن کرد اما غلامعلی عهد بسته با خدا که خون آلود او را زیارت کند. لذا او را با همان لباس خاکی اش به خاک سپردند.... او رفت ولی یاد و خاطره اش همیشه با ماست. اما گویا وادقان حاضر نیست نام شهدایش را بر کوچه ها و محله هایش تحمل کند، چرایش را هیچ کس نمی داند اما در گو شه ای از پایتخت هنوز در پشت پاکت نامه ها و روی قبوض مختلف نوشته می شود؛ آدرس : تهران - سه راه آذری ...کوچه شهید غلامعلی محمدزاده وادقانی
یاد و نامش گرامی باد.
آخرین اخبار مجتمع مهدیه و مهمترین اخبار روستای وادقان