علیمحمد محسنی وادقانی
آنچه که در این صفحه خواهید دید....
1-شعر "وادقان"
2-شعر"وصف وادقان"
3-مشاعره با آقای محمدی
1- شعر"وادقان" از علی محمد محسنی وادقانی
دل گشته مست بوی گلستان وادقان/صد ها دل است در خم چوگان وادقان
بوی گل و بنفشه و مینا و مشک ناب/آید ز گلستان و خیابان وادقان
بر ما حدیث جنت و رضوان مگو دگر/باشد شمیم خلد ز بستان وادقان
چندی ز راه لطف محمد شریف بود/مرد غزل سرا و سخندان وادقان
مانند سرو ناز جوانان پاکباز/صف ها کشیده اند به میدان وادقان
هر جا که بوی مشک شنیدی به هوش باش/باشد ز کوه و دشت و بیابان وادقان
آید برون ز باغ و گلستان و کوه و دشت/مرد سخن سرا ز دبستان وادقان
شبهای جمعه رو به مزار و به چشم بین/صف در صفند خیل غزالان وادقان
بر روی هر مزار نشسته است مهر و مه/مانند گل که هست به گلدان وادقان
2-شعر"وصف وادقان" از علی محمد محسنی وادقانی
مرغ دل پرمی گشاید در فضای وادقان/هر دلی آشفته باشد از برای وادقان
می شود باغات آن تفریح گاه اهل عشق/با صفا باشد تمام باغهای وادقان
نوجوانانش تمامی سرو قد و پاکباز/چون که لذت برده از آب و هوای وادقان
بلبلان در گلستانها در غزلخوانی مدام/از ازل باشد غزلخوانی صفای وادقان
وادقان را وادی خون خوانده مردی باصفا/داند این هر کس که باشد آشنای وادقان
بیشتر افراد آن سامان بود اهل سخن/هر سخن سازی بود مست لقای وادقان
وادقان دارد شهیدانی همه آزادمرد/جملگی جان داده از بهر بقای وادقان
محسنی در باغ خونی گفت این زیبا کلام/بهتر از هر جاست درب آسیای وادقان
3-یکی از وقایع تاریخ معاصر وادقان بحث ساختن مسجد روستاست که در هنگام ساختن بر اثر اتفاقاتی که در گرفتن کوچه های اطراف مسجد و خرید خانه بهایی و... رخ داد،جمعی به مخالفت برخاسته و با اخذ فتاوایی که سه مورد از آنها در سایت موجود است.*به "ضد مسجدی" معروف شدند.که از همه طرف زیر فشار قرار گرفته و تبلیغات همه جانبه ای علیه ایشان در روستا راه افتاد.از جمله آقای ماشاء الله محمدی شاعر روستا شعری در هجو ایشان سرود که برخورد شاعر دیگر روستا مرحوم علی محمد محسنی را در پی داشت که به مشاعره آن دو تن منجر شد.لذا اشعار ایشان در ذیل می آید تا در وقایع تاریخی روستا ثبت گردد.البته مرحوم حجت الاسلام فاضلی نیز قطعه شعری در پاسخ آقای محمدی سرودند که گرچه از نظر ادبی چندان قوی نیست ولی به ریشه های اختلاف مزبور پرداخته و برای تاریخ نگاران و تحلیل گران آینده روستا مفید و موثر است که در ذیل می آید:
آقای محمدی متخلص به روستایی |
تا سر پایه مسجد ز زمین پیدا شد/عقده از بهر دل غمزده شورا شد بهر پیدایش عشق چون محک آمدبه میان/هر سیه روی سیه دل به جهان رسوا شد قصه عسکری و اکبری و ملا حبیب/مثل سامری و بلعم باعورا شد حسن فاضلی و معنی و تفسیر و حدیث/ثانی راوی معروف ابیدردا شد اصغر عینکی و حضرت باقرزاده/کارشان در حکمیت چو ابوموسی شد خر بفهمید که نفرین نسزد موسی را/صاحب بی خردش مایه هر بلوا شد روستایی بشنو حرف و مکن قصه دراز/هر که امروز پشیمان نشود فردا شد |
شعر آقای محسنی در جواب شعر آقای محمدی |
روستایی می لعل تو چو در مینا شد/مسجد آمد به میان زندگیت احیا شد نان بی رنج لگد کوفت چو اندر شکمت/ضربه از بس که گران بود زبانت وا شد خواستی تا که نمایی تو قلم فرسایی/قلم و دست و زبان کج به سوی شورا شد بس که با بیخردی نغمه سرایی کردی/باز از گفته تو قفل زبان ما شد اهل دین ، سامری و بلعم باعوخواندی/اندر این تعزیه برگو چه کسی موسی شد بر مسلمان نتوان نسبت کافر دادن/خلق گویند "شریح" دگری پیدا شد آنکه بی غسل و وضو نام خدا را نبرد/از چه اندر نظرت مثل ابیدردا شد جنگ صفین اگر یک تن ابو موسی داشت/اندر این صحنه دو تن نیز ابوموسی شد اندر این نکته سرایی که تو کردی ای دوست/حافظ و سعدی و قاآنی از او رسوا شد همه دانند تو ای دوست نداری تقصیر/جمله تقصیر ز یک پیر و دو تن برنا شد منکر خانه حق نیستم امروز ولی/چه کنم من که در این خانه خطا پیدا شد روستایی تو بیا توبه کن و دلخوش باش/هر گنه کار در توبه به رویش وا شد نه فقیهم ، نه مدرس که شوم حاکم شرع/خوش دلم من که ز من نظم ادب انشا شد |
آقای محمدی درجواب شعر آقای محسنی |
محسنی خوردن اموال چه لذت بخش است/خاصه آن مال حلالی که به فتوا بخوری من خورم روزی خود را ، به تو چه مرد بخیل/که چنین یقه دری غصه بیجا بخوری دعوی موسوی ات بر همه کس ثابت شد/که تو یک ذره در اندیشه آن وا بخوری پای مسجد به میان است یقین می دانم/بی صدا چوب ، تو از ایزد یکتا بخوری شرم دارم که اهانت بکنم چون پیری/دارم امید که از پیر خرد، پا بخوری شعر من دور و دراز است و ترش و شیرین/یک زمان صبر ببایست که حلوا بخوری روستایی تو تنها پر حوصله و دلخوش باش/بر حذر باش که با بیخردان لا بخوری از حسودان سخن زشت و ملامت نه عجب/آنچه امروز نخوردی تو به فردا بخوری |
شعر آقای محسنی در جواب شعرآقای محمدی |
شنیدم روستایی از سخن هایم مکدر شد/دلش جوشان ، تنش تبدار، مانند سماور شد شنیدم بغض آمد خیمه زد اندر گلوی او/دهانش خشک ، چشمش گشت پر نم، دامنش تر شد از این جنگی که خود بنیاد کردی ،گشته در افغان/صدای نعره اش تاخانه محمود حیدر شد شنیدم محسنی را نسبت بخل و حسد داد، او/چنین نسبت ز عثمان هم کتابت بهر بوذر شد خردمندانه یک تن را چو اصغر ، عینکی خواندی/ولی چون بی خرد گفتند، حالش طور دیگر شد ز شعرش خواست هر دم بشکند پشت مخالف را/ولی شعرش شکستِ مسجد و محراب و منبر شد اگر گفتم به مسجد شد خطا پیدا خطا گفتم/خطا از شعر ایشان بهر مسجد زیب دفتر شد چو گفتم بی خرد او را فشارش پاک بالا رفت/که پیش او حبیب محسنی یک فرد کافر شد به اشعارش نگر احسنت گویان بوخلیل آمد/ز گفتارش به صد شوق و شعف مردان ابتر شد از آن شعری که او گفت باز شد روی مخالفها/خطا از اوست کاین بلوا میان خلق یکسر شد کجا گفتم که من ، نانت حرام است ای نکوسیرت/که نانت گشت با فتوا و آبت طرز دیگر شد ندادم بر تو هرگز نسبت موسی بن عمران را/بگفتم در نمایشنامه تو کی پیمبر شد به مردم نسبت کفار دادی و شدی خرسند/ولی از بی خرد گفتن فشارت ده برابر شد ابیدردا نمودی فاضلی را و شدی مغرور/چرا از یک کلام با صفا چرخ تو پنچر شد شنیدم گفته ای تا روز محشر شعر خواهی گفت/سخن پرداز شو از بهر ما امروز محشر شد |
شعر آقای محمدی در جواب شعر آقای محسنی |
محسنی چون روده بنمودی دراز/روستایی توبه را بشکست باز بهر پاسخگوییت در وقت خواب/غلطکی چندی زدم در رختخواب ذوق رابر دامن آویزان شدم/یک دو بیتی گفتم و میزان شدم او به من گفتا اگر داری هوس/محسنی را یک جوابی هست و بس چونکه اشعارش بدی بی منتها/در جوانی بوده مداح بها وقت پیری آتش افروزی کند/بهر مسجد او چه دلسوزی کند بایگانی نزد من اشعار او/آشکارا پیش مردم کار او روستایی چون شدی فراش آش/پاک باش و وانگهی بی باک باش |
شعر آقای محسنی در جواب آقای محمدی که با این شعر به مشاعره را تمام میکند. |
عهد کردم که دگر شوخی بیجا نکنم بر سر کوچه دگر شورش و غوغا نکنم روستایی اگرم طعنه بیهوده زند راز خود را به خدا گویم و دعوا نکنم شاعری گر ز سخن پای کند در کفشم من سخن سازم و در کفش کسی پا نکنم عشق در محفل بابی و بهایی کردم حق بود واقف از او پیش تو حاشا نکنم گاه در مسجد و گاه کلیسا و گهی در دیرم پیر عشقم من و جز عشق تماشا نکنم خنده کردم به تو چون غلت زدی زیر لحاف بنده در غلت زدن قافیه انشاء نکنم چند بیتی تو سخن گفتی و زیبا گفتی گِله از شعر خوش و گفته زیبا نکنم قبله ام مسجد و محراب و مسلمانم من همه جا پای نهم تکیه به یک جا نکنم بوسه بر کنج لب دختر ترسا زده ام شکوه از خال لب دختر ترسا نکنم من که امروز مسیر بودم حور و قصور همه دانند که من دعوی فردا نکنم در جوانی گره از کار کسان بگشودم حالیا پیر شدم ، بند کسی وانکنم محسنی خنده کنان گفت به شوخی امروز با تو آن کار که گفتم بکنم یا نکنم |
شعری از حضرت حجت السلام و السلمین شیخ حسن فاضلی وادقانی |
تا که لطف ایزدی عاید و واصل به پیر و برنا شد/رهرو پیر خمین* حامی دین ، راهی سوی اینجا شد |
- جهت مشاهده فتوای مراجع تقلید اینجا را کلیک کنید
- رهرو پیر خمین=منظور حضرت آیت الله تقدیری (ره) است که از طرف امام خمینی(ره) به وادقان اعزام شدند.
جهت ارسال شعر،فیلم،عکس،سند های قدیمی و انتشار آن در بخش اسناد تاریخی وادقانی با ایمیل mahdiehvadeghan@gmail.com در ارتباط باشین.
گالري تصاوير(در حال تکمیل)برای مشاهده تصاویر اینجا را کلیک کنید
.